قاب زیبای پنجره اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
| ||
|
هیچ چیزی از تو نمیخواستم "دوستت دارم" را پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من! ﺷﻌﺮ ﭼﮑﯿﺪﻩﯼ ﻧﺎﺏ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ
عباس معروفی [ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:عباس معروفي, ] [ 12:57 ] [ Emily&fa ]
دریا دریا مهربانیات را میخواهم نه برای دستهام نه برای موهام نه برای تنم برای درختها تا بهار بیاید. و تو فکر میکنی زندگی چند بار اتفاق میافتد؟ و تو فکر میکنی یک سیب چند بار میافتد تا نیوتن به سیب گاز بزند و بفهمد چه شیرین میبود اگر میتوانستیم به آسمان سقوط کنیم؟ چند بار؟ راستی دریای دستهات آبی زمینی است؟ میدانی سیاه هم که باشد روشنی زندگی من است. و تو فکر میکنی من چند بار به دامن تو میافتم؟ ... من فکر میکنم جاذبهی تو از خاک نبوده از آسمان بوده از سیب نبوده از دستهات بوده از خندههات موهات و نگاه برهنهات که بر تنم میریخت. [ یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:عباس معروفي, ] [ 12:52 ] [ Emily&fa ]
دیگر همانند گذشته دلتنگات نمیشوم! ادامه شعر........
ادامه مطلب [ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:ازدمیرآصف, ] [ 10:10 ] [ Emily&fa ]
گفته بودم فراموشی زمان می خواهد اشتباه بود ، فراموشی زمان نمی خواهد فراموشی دل می خواست که آن هم پیش تو ماند ...
آدمها
ادامه................. هرتا مولر ادامه مطلب مــي دانــي! وقتــي قبــل از بــرگشتــن، فعــل رفتنــي در کــار بــاشــد؛ ...محبــت خــراب مــي شــود، محبــت ويــران مــي شــود، محبــت هيــچ مــي شــود! بــاور کــن! يــا بــرو يــا بمــان! امــا اگــر رفتــي، هيــچ وقــت بــرنگــرد! هيــچ وقــت... نادر براهیمی چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تنِ کسی را که دوست داشته ...از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟... ********* باورم نمیشود نیکی فیروزکوهی عمری گذشت و عشق تو از ياد من نرفت تنها و نامراد در اين سال های سخت از ياد تو كجا بگريزم كه بي گمان امروز اين تويی كه به ياد گذشته ها امروز اين منم كه پريشان و دردمند گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان فریدون مشیری [ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:فریدون مشیری, ] [ 14:8 ] [ Emily&fa ]
: با گریه های یکریز قیصر امین پور
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم حافظ [ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:حافظ, ] [ 19:24 ] [ Emily&fa ]
در آن نفس که بمیرم در آرزوی توباشم چه اسفند ها... آه! قیصر امین پور تا به حال کسی [ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:عباس معروفی, ] [ 13:23 ] [ Emily&fa ]
همچو یک ساز [ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:عباس معروفی, ] [ 13:16 ] [ Emily&fa ]
"دلـم" بهــانه ی "تـــو" را دارد! تــــو می دانــی بهانه چیست؟! بهــانه، همان است که شب ها خواب از چشم خیس من می دزدد... بهــانه همان است که... روزها میـان انبـوهی از آدم ها... چشمانم را پـــی تو می گرداند. بهــــانه... همان صبری است که به لبانم سکـــوت می دهد؛ تا گلایه ای نکنم از "نبـودنت" !
شاعـــر: عباس معروفی [ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:شاعـــر: عباس معروفی, ] [ 13:4 ] [ Emily&fa ]
وقتی که تو نیستی [ سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:"سید علی صالحی", ] [ 12:58 ] [ Emily&fa ]
باورت بشود يا نه!
[ پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:عباس معروفي, ] [ 9:1 ] [ Emily&fa ]
کسی چه میداند ؟
وای چه روزهای خوبی ست عباس معروفی [ شنبه 10 اسفند 1392برچسب:عباس معروفی, ] [ 10:15 ] [ Emily&fa ]
اگر چه دلها پر خون است راه ما، راه حق، راه بهروزی است هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه) من؛ سالهای سال مردم، تا اینکه، یک دم زندگی کردم
[ شنبه 10 اسفند 1392برچسب: قیصر امین پور ", ] [ 10:10 ] [ Emily&fa ]
من دلم می خواهد من امیدم را در یاس یافتم [ جمعه 2 اسفند 1392برچسب: شاملو, ] [ 9:2 ] [ Emily&fa ]
فردا اگر ز راه نمی آمد ادامه............... ادامه مطلب [ سه شنبه 24 دی 1392برچسب:فروغ فرخزاد, ] [ 10:32 ] [ Emily&fa ]
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو :
من مي شناختم او را نام تو راهميشه به لب داشت حتي در حال احتضار آن دلشكسته عاشق بي نام و بي نشان آن مرد بي قرار روزي اگر سراغ من آمد به او بگو : هر روز پاي پنجره غمگين نشسته بود و گفتگو نمي كرد ادامه................. ادامه مطلب [ یک شنبه 15 دی 1392برچسب: " حمید مصدق ", ] [ 21:31 ] [ Emily&fa ]
..........................
اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست از سر این بام این صحرا این دریا پر خواهم زد خواهم مرد غم تو این غم شیرین را با خود خواهم برد ... ادامه........ " حمید مصدق ادامه مطلب [ یک شنبه 15 دی 1392برچسب:" حمید مصدق , ] [ 21:25 ] [ Emily&fa ]
سراپا اگر زرد و پژمردهایم ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترکخوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم اگر داغ شرط است، ما بردهایم
اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم اگر خنجر دوستان، گُردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر بردهایم
قیصر امین پور به خواب میماند ادامه............. ادامه مطلب اگر باید زخمی داشته باشم هیچ انتظاری از کسی ندارم!
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست...! مسئله، خستگی از اعتماد های شکسته است... بگذار سپیده سر زند. چه باک که من بمیرم وشبنم فرو خشکد. و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد. و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد. وراه کهکشان بسته شود ....
بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد.
شریعتی
ادامه.... ادامه مطلب [ یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:اخوان , ] [ 11:1 ] [ Emily&fa ]
آموزگار نیستم آیا این خواست توست من نه عاشق بودم
ادامه مطلب برای تو و خویش و زبانی پاییز است، نه در بیرون، مرغان در هوا به پرواز درآمدهاند، دشتها آلوده ست در لجن زار گل لاله نخواهد رویید در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟ فکر نان باید کرد و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم گل گندم خوب است گل خوبی زیباست ای دریغا که همه مزرعه دلها را علف هرزه کین پوشانده ست هیچکس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست و زمانی شده است که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست...!
مرا با سوز جان بگذار و بگذر اسير و ناتوان بگذار و بگذر چو شمعي سوختم از اتش عشق مرا آتش به جان بگذار و بگذر دلي چون لاله بي داغ غمت نيست بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر مرا با يك جهان اندوه جانسوز تو اي نامهربان بگذار و بگذر دو چشمي را كه مفتون رخت بود كنون گوهر فشان بگذار و بگذر در افتادم به گرداب غم عشق مرا در اين ميان بگذار و بگذر شاعر: حميد مصدق اﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺳﺮﻭﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﻭ ﻣﺴﺘﯽ ﺷﻌﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﻨﻮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ ........... ادامه ادامه مطلب [ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:حمید مصدق, ] [ 22:4 ] [ Emily&fa ]
سال هاست که تو رفته ای از این دیار... و من مجنون وار سر به بیابان گذاشته ام اما پیدایت نکرده ام حالا ده سال از آن تاریخ گذشته است برای خودم کسی شده ام!! اگر به کسی نگویی دیری است که رئیس اداره مجنونانم...! و امروز دستور دادم چشم هایت را روی دیوار نقاشی کنند تا دیگر به فکر فرار نیفتی!!
خواب خواب خواب او غنوده است روی ماسه های گرم زیر نور تند آفتاب ...............از میان پلک های نیمه باز خسته دل نگاه می کنم مثل موج ها تو از کنار من دور می شوی... باز دور می شوی...
روی خط سربی افق یک شیار نور میشوی
با چه می توان عشق را به بند جاودان کشید؟ با کدام بوسه با کدام لب؟ در کدام لحظه در کدام شب؟ ..........................ادامه مطلب |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |